سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غریب، کسی است که دوستی ندارد . [امام علی علیه السلام ـ در وصیّت خویش به امام حسن علیه السلام ـ]

عشق یخی
نویسنده :  رامین

           

 

 

عاشق                           عاشق تر

 

نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه

فقط  خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای

سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی  ،  شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته

بازاریست  ،  تموم  گل ها  خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از

رنگ  و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت

گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم که تو می دونی،سرخاک

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

دل از

 تو



  • کلمات کلیدی :
  • چهارشنبه 87/7/3 ساعت 12:58 عصر
    نویسنده :  رامین

    دوستت دارم

    اینو یکی از دوستام بهم هدیه داده.با اینکه آخرش شیرین نیست اما یه جور به دل می شینه

    امیدوارم خوشتون بیاد......

    گفت : دلم می خواد آسمونو از نزدیک ببینم .

     گفتم : خب برو رو پشت بوم .

     گفت : می خوام از نزدیک نزدیک ببینمش .

     گفتم : خب برو کوه .

     گفت : فایده نداره . می خوام به اون آبی آسمون دست بزنم .

     گفتم : دیوونه شدی تو ...

     گفت : دلم آسمون می خواد ... بی هیچ ابری ...

     گفتم : تو این زمستونی ، توام چه چیزایی دلت می خوادا !!!

     گفت : می شه رفت . نه ؟

     گفتم : کجا ؟

     گفت : تو آبی آسمون ...

     گفتم : رسم‍‍‍‍ا قاطی کردی !

     گفت : شبا سیاهه .دوست دارم تو روشنایی روز برم که آبیشو ببینم .

     گفتم : با چی ؟

     گفت : با بال هام ...

     گفتم : توهم زدی خفن !!!

     گفت : قاصدک پیام آورده که می تونم برم .

     گفتم : دیگه داری عصبانیم می کنی . دارم کم کم بهت شک می کنم .

     گفت : می شنوی ؟ آسمون صدام می کنه . می گه بیا ...

     گفتم : یعنی چی ؟ چی داری می گی ؟ حالت خوبه ؟

     با تبسم قشنگش گفت : تا حالا به این خوبی نبودم !

     حیرون بودم . هیچی نگفتم . قلبم تند تند می زد .

     گفت : لمس کردن آبی آسمون خیلی لذت بخشه . مگه نه ؟

     گفتم : داری منو می ترسونی ...

     با خنده گفت : ترس ؟ دیدن آسمون ترس داره ؟ کبوتر شدن ترس داره ؟ آبی شدن ترس داره ؟؟؟

     خواستم چیزی بگم ، اما ...

     با لحن مهربون و آرومش گفت : نترس ... تو هم یه روز کبوتر می شی . میای پیش خودم . بعد تو آسمون با هم آبی می شیم . با هم رو ابرا خونه می سازیم . با هم می خندیم و با هم خدا رو تماشا می کنیم  ...

     بغض داشت گلومو می ترکوند . هیچی نتونستم بگم ؛ چون همه چی رو فهمیده بودم ... فقط نگاش می کردم ...

     با خنده های بلند همیشگیش گفت : تو خسته نشدی انقدر به این قیافه ضایع من زل زدی ؟ بابا بسه دیگه ...

     با چشم گریون گفتم : می خوام کبوترمو که آماده سفر شده ببینم ...

     گفت : خب دیگه ... منم مسافر بودم . وقتشه که برم خونم ...

     گفتم: نرو ... خواهش می کنم . آخه من تنهایی ، روی این زمین غریب ، بی تو چی کار کنم ؟

     با نگاه پر از اشکش گفت : یعنی تو منو یادت می ره ؟ یعنی من فراموشت می کنم ؟ من از اون بالا فقط نگاهم پیش توِ ... فقط نگاهم مال توِ ... منو فراموش نکن و بدون که هروقت آسمون آبی بود ، دارم نگات می کنم ...

     گفتم : زمستونه ... آسمون بیشتر وقتا ابریه . یعنی اون موقع نیگام نمی کنی ؟

     گفت : اگه برف اومد ، اگه بارون بارید ، به دونه های برف و بارون نگاه کن که اشک چشمای منه ...

     گفتم : شب می شه ... دیگه آسمون آبی نیست ... اون وقت چی ؟

     گفت : به ماه نگاه کن . بدون که هر شب چشمای من اونو دیده . ماه بی وفا نیست . تصویر همه کسایی رو که شبا تماشاش می کردن ، رو هلالش ، رو چهره نیمش ، روی رخ کاملش نگه داشته ...

     گفتم : منم باهات میام .

     گفت : بذار یه کم فاصله رو بچشیم . اون وقت رسیدن یه مزه دیگه ای داره !

     گفتم : کی می تونم بیام پیشت ؟

     گفت : هر وقت که دلت آسمون بخواد ... چون خود خوبش ، وقتش ، یه کاری می کنه که دلت آسمون بخواد ...

     گفتم : همیشه به یادتم و منتظر نگاهت تو آسمون ...

     گفت : یاد من ، نگاه من ، انتظار من ، مال تو ...

     گفتم : مواظب باش به شب نخوری .

     گفت : قاصدک اومد ... بال هام آماده پروازن ... آسمون آبیه آبیه ... روز روشن تر از همیشه و خدا در انتظار من ...



  • کلمات کلیدی : دلش آسمون می خواست
  • چهارشنبه 87/7/3 ساعت 12:43 عصر
    نویسنده :  رامین

    وقتی صداهای گنگ درونم را

    با فریادی سرد در آینه می شنوم

    لبانم را کی به هم دوختم؟

    تصویر آینه هم به خاطر نمی آورد

    چشمانم دانه های بی جان فریاد را فرو می ریزند

    و من چه ساده آخرین نظاره گر ضجه های مرگ درونم هستم

    تنها یک کلام می گویم

                                                       دلم برای خودم تنگ می شود



    یکشنبه 87/4/2 ساعت 7:0 عصر
    نویسنده :  رامین
    در روزی از روزها دانایی همهء صفات را در یکجا جمع کرد و گفت قرار است سیل عظیمی در جزیره جاری شود و هر کس لوازم ضروری خود را بردارد و در قایقش بگذارد و آماده سیل شود. همه این کار را کردند و باران شدیدی شرو ع به باریدن کرد و سیل بزرگی براه افتاد. همه در قایق خودشان بودند تا اینکه صدای غرق شدن و کمک خواستن یکی از صفات آمد. آن محبت بود. عشق بی درنگ به کمک محبت شتافت و قایق خود را در اختیار محبت گذارد ولی چون قایق جای یک نفر را بیشتر نداشت محبت سوار شد و عشق در سیل گیر افتاد. به دورو بر خود نگاه کرد ثروت را در نزدیکی خود دید از او کمک خواست ولی ثروت در پاسخ گفت:آنقدر طلا و جواهر در قایق دارم که دیگر جایی برای تو نیست و قایق سنگین است.

    عشق نا امیدانه به اطراف نگریست غرور را دید و از غرور کمک خواست. غرور در جوابش گفت: تو خیس هستی و اگر من به تو کمک نمایم خود و قایقم خیس میشویم. آب همینطور بالا می امد و عشق بیشتر در آب فرو میرفت. دانایی و بقیه در دور دست بودن و کسی صدای عشق را نمیشنید تا اینکه شهوت به نزدیکی عشق رسید . عشق از او کمک خواست ولی شهوت گفت:چندین سال است که منتظر یه همچین لحظه ای بودم تا از بین رفتن تو را ببینم.هر جا که تو بودی جایی برای من نبود و همیشه تو برتر از من و موجب تحقیر من بودی.

    عشق دیگر نا امید از زندگی آنقدر آب خورد که از حال رفت.وقتی چشم باز کرد دیگر از سیل خبری نبود و خود را در خانه دانایی یافت. دانایی به او گفت الان دو روز است که بیهوشی .سیل تمام شده و آرامش به جزیره بازگشته است.

    عشق بدو ن توجه به این حرفها در پی این بود که بداند چه کسی نجاتش داده است از دانایی پرسید و دانایی در جوابش گفت: زمان

    آری فقط زمان است که میتواند عظمت و جلال عشق را درک کند......

  • کلمات کلیدی : عشق و فقط عشق
  • دوشنبه 86/12/13 ساعت 4:1 عصر
    نویسنده :  رامین

    نوش جونت 

    شریعتی: دنیا را بد ساخته اند

     

    کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد

     

    کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری

     

    اما

     

    کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد

     

    به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند

     

    و این رنج است

     

    زندگی یعنی این.....

     



  • کلمات کلیدی : پنهان کاری
  • جمعه 86/11/5 ساعت 1:32 عصر
    نویسنده :  رامین

    یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد


    طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم


    یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد


    طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم


    یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست


    به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم


    یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا


    دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم


    یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست


    دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم


    یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم


    طلب سوختن بال و پر کس نکنیم


    ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم ؟


    یاد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم


    گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد


    دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک ؟


    این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار


    به تو ای عشق تو ای یار به تو ای بهر نیاز


    یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک


    یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز


    یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم


    عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم

     



  • کلمات کلیدی :
  • دوشنبه 86/10/24 ساعت 11:25 صبح
    نویسنده :  رامین

                                                  

                             اینم فقط بخاطر تو....

    ´´´´´´´´´´´´´,;****,´´´´
    ´´´´´´´´´´´´,*¨¨,“¨¨*,´´´
    ´´´´´´´´´´´,**¨¨¨@“;“;;-…
    ´´´´´´´´´-,¨**¨¨¨¨“)““-““““
    ´´´´´´´´//,***¨¨¨¨*
    ´´´´´´´(,(**/*“¨““¨¨*
    ´´´´´´((,*/*;);*)¨¨¨¨*
    ´´´´´((,**)*/**/¨¨¨”¨*
    ´´´´,(,****.:)*¨¨¨¨¨¨*
    ´´´((,*****)¨¨¨¨¨¨¨*
    ´´,(,***/*)¨*¨¨¨¨,¨*
    ´´,***/*)¨*¨¨,¨*
    ´)*/*)*)*¨¨*
    /**)**¨¨“\)\)
    */*¨¨¨¨,...)!))!).....,(
    “,¨¨¨¨_)--“--“------/_.



  • کلمات کلیدی : پنهان کاری
  • دوشنبه 86/10/3 ساعت 10:56 صبح
    <      1   2   3   4      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    بارون میاد خیلی دلم گرفته ...
    سلام بر تویی که برایم غریبه ای،اما آشناتر از هرآشنایی...
    نگاه عاشق
    و سکوت ...
    زمستان عاشق...!!!
    آخردفتر
    همش تقصیر منه
    فرشته سوخته
    هرشب تنهایی
    خلوتگاه
    شبه آئینه پوش
    تورا دوست دارم
    [عناوین آرشیوشده]
    فهرست
    46656 :کل بازدیدها
    16 :بازدید امروز
    1 :بازدید دیروز
    پیوندهای روزانه
    درباره خودم
    عشق یخی
    رامین
    تا حالا عشق یخی دیدید؟؟!!!.....
    حضور و غیاب
    لوگوی خودم
    عشق یخی
    لوگوی دوستان





    لینک دوستان
    اقاقیای من
    عشق برتر
    ترفندهایی از کامپیوتر
    عکس های زیبا و دیدنی
    آوای آشنا
    اشتراک
     
    دسته بندی یادداشت ها
    پنهان کاری[9] . تورا دوست دارم . دست خودم نیست . دلش آسمون می خواست . دلم برای خودم تنگ می شود . شبه آئینه پوش . عشق و فقط عشق . غربت .
    آرشیو
    پاییز 1387
    تابستان 1387
    زمستان 1386
    تابستان1389
    طراح قالب