سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نزدیک است که حکیم، پیامبر گردد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

عشق یخی
نویسنده :  رامین

دوستت دارم

اینو یکی از دوستام بهم هدیه داده.با اینکه آخرش شیرین نیست اما یه جور به دل می شینه

امیدوارم خوشتون بیاد......

گفت : دلم می خواد آسمونو از نزدیک ببینم .

 گفتم : خب برو رو پشت بوم .

 گفت : می خوام از نزدیک نزدیک ببینمش .

 گفتم : خب برو کوه .

 گفت : فایده نداره . می خوام به اون آبی آسمون دست بزنم .

 گفتم : دیوونه شدی تو ...

 گفت : دلم آسمون می خواد ... بی هیچ ابری ...

 گفتم : تو این زمستونی ، توام چه چیزایی دلت می خوادا !!!

 گفت : می شه رفت . نه ؟

 گفتم : کجا ؟

 گفت : تو آبی آسمون ...

 گفتم : رسم‍‍‍‍ا قاطی کردی !

 گفت : شبا سیاهه .دوست دارم تو روشنایی روز برم که آبیشو ببینم .

 گفتم : با چی ؟

 گفت : با بال هام ...

 گفتم : توهم زدی خفن !!!

 گفت : قاصدک پیام آورده که می تونم برم .

 گفتم : دیگه داری عصبانیم می کنی . دارم کم کم بهت شک می کنم .

 گفت : می شنوی ؟ آسمون صدام می کنه . می گه بیا ...

 گفتم : یعنی چی ؟ چی داری می گی ؟ حالت خوبه ؟

 با تبسم قشنگش گفت : تا حالا به این خوبی نبودم !

 حیرون بودم . هیچی نگفتم . قلبم تند تند می زد .

 گفت : لمس کردن آبی آسمون خیلی لذت بخشه . مگه نه ؟

 گفتم : داری منو می ترسونی ...

 با خنده گفت : ترس ؟ دیدن آسمون ترس داره ؟ کبوتر شدن ترس داره ؟ آبی شدن ترس داره ؟؟؟

 خواستم چیزی بگم ، اما ...

 با لحن مهربون و آرومش گفت : نترس ... تو هم یه روز کبوتر می شی . میای پیش خودم . بعد تو آسمون با هم آبی می شیم . با هم رو ابرا خونه می سازیم . با هم می خندیم و با هم خدا رو تماشا می کنیم  ...

 بغض داشت گلومو می ترکوند . هیچی نتونستم بگم ؛ چون همه چی رو فهمیده بودم ... فقط نگاش می کردم ...

 با خنده های بلند همیشگیش گفت : تو خسته نشدی انقدر به این قیافه ضایع من زل زدی ؟ بابا بسه دیگه ...

 با چشم گریون گفتم : می خوام کبوترمو که آماده سفر شده ببینم ...

 گفت : خب دیگه ... منم مسافر بودم . وقتشه که برم خونم ...

 گفتم: نرو ... خواهش می کنم . آخه من تنهایی ، روی این زمین غریب ، بی تو چی کار کنم ؟

 با نگاه پر از اشکش گفت : یعنی تو منو یادت می ره ؟ یعنی من فراموشت می کنم ؟ من از اون بالا فقط نگاهم پیش توِ ... فقط نگاهم مال توِ ... منو فراموش نکن و بدون که هروقت آسمون آبی بود ، دارم نگات می کنم ...

 گفتم : زمستونه ... آسمون بیشتر وقتا ابریه . یعنی اون موقع نیگام نمی کنی ؟

 گفت : اگه برف اومد ، اگه بارون بارید ، به دونه های برف و بارون نگاه کن که اشک چشمای منه ...

 گفتم : شب می شه ... دیگه آسمون آبی نیست ... اون وقت چی ؟

 گفت : به ماه نگاه کن . بدون که هر شب چشمای من اونو دیده . ماه بی وفا نیست . تصویر همه کسایی رو که شبا تماشاش می کردن ، رو هلالش ، رو چهره نیمش ، روی رخ کاملش نگه داشته ...

 گفتم : منم باهات میام .

 گفت : بذار یه کم فاصله رو بچشیم . اون وقت رسیدن یه مزه دیگه ای داره !

 گفتم : کی می تونم بیام پیشت ؟

 گفت : هر وقت که دلت آسمون بخواد ... چون خود خوبش ، وقتش ، یه کاری می کنه که دلت آسمون بخواد ...

 گفتم : همیشه به یادتم و منتظر نگاهت تو آسمون ...

 گفت : یاد من ، نگاه من ، انتظار من ، مال تو ...

 گفتم : مواظب باش به شب نخوری .

 گفت : قاصدک اومد ... بال هام آماده پروازن ... آسمون آبیه آبیه ... روز روشن تر از همیشه و خدا در انتظار من ...



  • کلمات کلیدی : دلش آسمون می خواست
  • چهارشنبه 87/7/3 ساعت 12:43 عصر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    بارون میاد خیلی دلم گرفته ...
    سلام بر تویی که برایم غریبه ای،اما آشناتر از هرآشنایی...
    نگاه عاشق
    و سکوت ...
    زمستان عاشق...!!!
    آخردفتر
    همش تقصیر منه
    فرشته سوخته
    هرشب تنهایی
    خلوتگاه
    شبه آئینه پوش
    تورا دوست دارم
    [عناوین آرشیوشده]
    فهرست
    46684 :کل بازدیدها
    13 :بازدید امروز
    31 :بازدید دیروز
    پیوندهای روزانه
    درباره خودم
    عشق یخی
    رامین
    تا حالا عشق یخی دیدید؟؟!!!.....
    حضور و غیاب
    لوگوی خودم
    عشق یخی
    لوگوی دوستان





    لینک دوستان
    اقاقیای من
    عشق برتر
    ترفندهایی از کامپیوتر
    عکس های زیبا و دیدنی
    آوای آشنا
    اشتراک
     
    دسته بندی یادداشت ها
    پنهان کاری[9] . تورا دوست دارم . دست خودم نیست . دلش آسمون می خواست . دلم برای خودم تنگ می شود . شبه آئینه پوش . عشق و فقط عشق . غربت .
    آرشیو
    پاییز 1387
    تابستان 1387
    زمستان 1386
    تابستان1389
    طراح قالب