یک غم و صد تنهایی دلم نمی سوزد به یاد آن روزها و شبهایی که
برایت شعر می سرودم به یاد آن شبهایی که ستاره ای پیدا کردم و
اسم تو را روی آن گذاشتم .
باز نگاهم به آسمان خیره شد و اسم تو را صدا زدم، ولی هیچوقت
صدایی از تو نیامد .
بمان همان جایی که خنده هایت بهاری اند و اشک هایت پاییزی و
من اینجا در گذشته تو فراموش شده ام و آلبوم خاطراتت را ورق
می زنم .
گله ای ندارم برای تنهایی ها و اشک هایی که تو را صدا می زنند .
تو بگذر و برو برای همیشه با همان چتری که از زیر بغض باران
می گذرد ومن سوختن و ساختن راانتخاب کرده ام وبازهم موردی
نیست و باز بغض ها می شکنند و مادراشک خودراپیدا می کنیم.
راست می گفتی من همان عروسک تنهایی های تو بودم!!!..